سلام سلاماومدمو باز اومدمو یکی منو بوس کرد:) از کجا؟ (خداییش چه آهنگ هایی هست که میخونن:)) )جونم براتون بگه اون هفته که خیلی خوب بود؛ تیکه اول هفته سالگرد فوت مادربزرگم بود و مامانم خواهراش رو صدا کرد که چند نفری دورهم جمع شن و وسط این گفت و شنودشون سوره انعام هم بخونن و بفرستن به آسمان و برسه به روح مامان بانوشون:)خدایش بیامرزد
خاله ها اومدن و دو تاشون که کارمندن ساعت دو و نیم از راه اداره مستقیم اومدن و دوتای دیگه ام حدود چهار بود که رسیدن و قبل اذان مغرب سوره انعام رو خوندیم و منم میز عصرانه رو از اول چیدم و گفتم قرآن میخونید نفس تون میخوره به خوراکی ها و تبرک میشه:))) از این پیرزن بازی ها مخصوص خودمه:)) اما اونام با همه قر و فِرشون استقبال کردن و جمع شدن دور میز و قرآن خوندیم و بعدم نشستیم به بخور بخور و بگو و بخند و تعریف... کلی خندیدم و حرف زدیم و خونه ی آروم ما سکوتش شکسته شد و خوش گذشت.یکمم خاله زنک بازی براتون بگم: مامان به خواهراش گفته بود که دورهم جمع شن و کاری به زن داداش ها نداشت چون مادره اوناست و نمیخواد کس دیگه ای رو به زحمت بندازه.. حالا از بین یکی از زن دادش ها؛ یکیشون کلا دوست داره توو جمع خواهرا باشه البته اونم زیاد تحویل بگیرن کلاس میزاره ها ولی در کل از همه اشون آداب دان تر هست(فرمایشات دخترِ خواهر شوور:)) )القصه: مامان وقتی قراره به زن داداش ها نگه دیگه نمیگه و کلا براش فرقی نداره و هیچوقت تقسیم بندی شون نمیکنه... حالا این وسط خاله ف کوچیکه به زن داییِ مربوطه تماس گرفته بود و گفته بود بیا اداره دنبالم باهم بریم خونه خواهر.. که اونم گفته بود من دعوت نیستم و بعدشم چندبار زنگ زدیم بگیم
بیاد؛ که جواب تلفن نداد(کارش خیلی درست و باشخصیتانه بود حالا من بودم زود امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 12:47