امدم

ساخت وبلاگ
سلام سلامیه کاری جدیدا یاد گرفتم و انجام میدم؛ گفتم بیام و برای شما هم بگم:از یه تایم به بعد واقعا تیشرت های زنونه از نظر جنس و رنگ بی کیفیت شدن ولی قیمتهاشون روبه افزایش!؛ منم وارد مردونه فروشی ها میشم و تیشرت های مردونه و پسرونه میخرم☺انقدددددر رنگ های قشنگ قشنگ دارند و شیک و خوش جنس هستن که امکان نداره یکی اش که تنم هست دوستان و اقوام نپرسن که از کجا خریدی؟عاماااا به اونا نگفتم از کجا خریدم فقط به شما گفتم امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 10:34

سلاماحوالاتتون چطوره؟چه کردید برای روز پدر؟من یکی که هیچ راهکاری به ذهنم نمیرسید.. بابا بخاطر فشار چشم بالا سالهاست که تحت نظر پزشک متخصص هست و دیگه تصمیم بر این شد که سه شنبه پیش عمل کنن.. و دیگه افتادیم توو خط دکتر و درمان و خرید هدیه عقب افتاد...از اول بهمن تقریبا توو خونه ما همه مریض شدن! داداش کوچیکه توو اوج بارون و سرما خودش رو به دوچرخه سواری مهمون کرد! و وقتی برگشت عین موش آب کشیده بود(میگن جوان جاهل هست:)) ).. چند روز بعد سرماخورد و دکتر و سرم و ویتامینه کردن.. پس فرداش داداش بزرگه سرماخوردگیش شروع شد(بماند چقدر به داداش کوچکه غر زد که مریضش کرده) و فردای داداش بزرگه بابا که همچنان سرفه میکنه و باعث شد تولد داداش کوچیکه کیک تولد درست نکنم و گفتیم مریض هستید و گلوهاتون خوب نشده... در این حین اهل خانواده ی پدر زنگ رو زنگ و احوالپرسی و به جان خودم تک تک شون میپرسیدن: عه مرضیه و مامانش نگرفتن و فقط شما سه تا گرفتید؟؟!!!!و مامان که دور سر خودش نمک میچرخوند:))))تا سه شنبه که عمل بابا هم دست به دستش داد.... و بابای من الهی که هیچوقت مریض نشه و خیلی ناز نازیه:|کلا میگن مردها توو مریضی نازنازی ترن؛ کیا قبول دارن؟حالا این وسط مسطا عمه ام یه روز زنگ زد که میخوایم برای پسر ته تغاری بریم صحبت کنیم و یه جلسه خاستگاری رفتیم؛ حالا بریم صحبت کنیم... بعد یکم بعد زنگ زد که انگشتر نشونم همون موقع صحبت کردن دادیم و مهریه ام مشخص کردیم و محرمیت خوندیم که نامزد شن(حالا این در صورتی بود که شب قبلش با عمه حرف زدیم و میگفت: اصن هیچشون اینا معلوم نیست و این رو طوری میگفت که انگار شایدم بهم بخوره! و اصلا آزمایش خونم ندادن!!.... که تا خبر نامزدی رسید و معلوم شد آزمایشم دادن، من یکباره به بابا گف امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 10:34

سلام سلاماومدمو باز اومدمو یکی منو بوس کرد:) از کجا؟ (خداییش چه آهنگ هایی هست که میخونن:)) )جونم براتون بگه اون هفته که خیلی خوب بود؛ تیکه اول هفته سالگرد فوت مادربزرگم بود و مامانم خواهراش رو صدا کرد که چند نفری دورهم جمع شن و وسط این گفت و شنودشون سوره انعام هم بخونن و بفرستن به آسمان و برسه به روح مامان بانوشون:)خدایش بیامرزدخاله ها اومدن و دو تاشون که کارمندن ساعت دو و نیم از راه اداره مستقیم اومدن و دوتای دیگه ام حدود چهار بود که رسیدن و قبل اذان مغرب سوره انعام رو خوندیم و منم میز عصرانه رو از اول چیدم و گفتم قرآن میخونید نفس تون میخوره به خوراکی ها و تبرک میشه:))) از این پیرزن بازی ها مخصوص خودمه:)) اما اونام با همه قر و فِرشون استقبال کردن و جمع شدن دور میز و قرآن خوندیم و بعدم نشستیم به بخور بخور و بگو و بخند و تعریف... کلی خندیدم و حرف زدیم و خونه ی آروم ما سکوتش شکسته شد و خوش گذشت.یکمم خاله زنک بازی براتون بگم: مامان به خواهراش گفته بود که دورهم جمع شن و کاری به زن داداش ها نداشت چون مادره اوناست و نمیخواد کس دیگه ای رو به زحمت بندازه.. حالا از بین یکی از زن دادش ها؛ یکیشون کلا دوست داره توو جمع خواهرا باشه البته اونم زیاد تحویل بگیرن کلاس میزاره ها ولی در کل از همه اشون آداب دان تر هست(فرمایشات دخترِ خواهر شوور:)) )القصه: مامان وقتی قراره به زن داداش ها نگه دیگه نمیگه و کلا براش فرقی نداره و هیچوقت تقسیم بندی شون نمیکنه... حالا این وسط خاله ف کوچیکه به زن داییِ مربوطه تماس گرفته بود و گفته بود بیا اداره دنبالم باهم بریم خونه خواهر.. که اونم گفته بود من دعوت نیستم و بعدشم چندبار زنگ زدیم بگیم بیاد؛ که جواب تلفن نداد(کارش خیلی درست و باشخصیتانه بود حالا من بودم زود امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 12:47

سلام به اول بهمن ماه خوش آمدید:)حالتون چطوره؟ کیفور هستید؟آقا ما یه جشن عقد این ماه دعوتیم.. تولد یک دوست و رفیق خوبمم هست.. تولد داداش کوچیکه ام هست.. القصه که مناسبت بسیار داریم بخوام بازم براتون بگم، سالگرد ازدواج یکی از پسرعمه ها هست و خب بازم تولد یکی از دامادها و یکی از عروس ها و یکی از پسرخاله ها و یکی از دایی هام و دیگه جونم براتون بگه: بیا وسط شادش کنیم:))و چقدر خوب که وارد ماه رجب میشیم و تولد مولا علی:) راسی شروع ماه از دوشنبه اس و میتونید آداب سوره واقعه ی ماهی که از دوشنبه شروع میشه رو به جا بیارید.نمیدونم جرا؟ شایدم حرفم بد باشه ها ولی اگر به من بگن کدوم امام رو دلی خعلی دوس داری؛ میگم: متاسفانه بی هیچ شناخت کافی از ائمه من دل سپرده امام علی ام... مِهر حضرت به دلم هست و این از خیلی دختر کوچولوم که بودم برام بوده به حدی که ناخوداگاه پیش اومده از یه مردی آقایی پسربچه ای خیلی خوشم اومده و بعد متوجه شدم اسمش علی هست و این خیلی برام عجیب بود اوایل! ولی الان ها برام حل شده اس و اگر از یه آقایی رو برادریاااا خوشم بیاد و جابه جا متوجه شم اسمش علی هست اصلا تعجب نمیکنم و فقط ذوق میکنم که من چقدر عاشق این اسمم و ارادت ویژه به صاحب این اسم دارم:)مثلا مهندس من فکر میکردم خیلی امام حسین دوست هست آخه چهل روز رو مشکی میپوشید که یکبار گفت: مرضیه شاید بد باشه بگم (همینطور که لاتیِ صداش رو پر میکرد)گفت: ما ابولفضلی هستیم:)خب این خیلی دلی هست ...القصه که پیشاپیش روز مرد را هم تبریک میگم و امیدوارم مولا علی یار و یاور همه مردای سرزمین مون باشه که میدونم روز به روز تحت فشارتر هستند:(--------------------------------------------------------------------------------------حالا بریم بر سر امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 12:47

چند روز پیش مامان یکباره پارچه چادر مجلسی ای که از مکه آورده بود، از ساک بیرون آورد و گفت: میدوزمش برای خودم و کی واجب تر از خودم! نگه دارم برای کی!(همون چی کسی)که ماجرا شروع شد:پارچه ای نقره کوب شده و قشنگ بود ولی در عین حال بدن نما و نازک هم نبود، که داداشم میگفت: انگار چادر عروس هست و خیلی قشنگه..مامان شروع کرد به چیدن و برش زدن و کوک زدن و دوختن (گفت تولد حضرت زهرا هم هست دوست دارم حالا ببرم و بدوزم)بعدم موقع ریشه بندی پارچه گفت: بدیمش بیرون چون ما که چرخ ریشه بندی نداریم و اونجوری شیک تره، خیاطه خودشم دورش رو بزنه توو که پایین چادر توو زدن خیلی عذاب هست..چندجا قیمت کردم و بعدم تصمیم گرفتیم بدیم به مرد جوونی که کنار خونمون خیاطی زده و گفتیم همسایه اس و آدم کار رو به همسایه بده بهتره..کار رو تحویل گرفت و پرسید: فقط باید ریشه بندی کنم و یه کوچولو بزنم داخل، درسته؟گفتم: بله(کارهای پیراهن مردانه و شلوارهاشم که روی رگال بود، دیدم و خیلی خوب دوخته بود)بابا بعد چند روز رفت و تحویلش گرفت و به مامان دادمامان بازش کرد و یکباره گفت: ای واااای خاک توو پوکش نشه(همون خاک توو سرش نشه:)) ) چرا برداشته همه ی دور تا دور رو ریشه بندی کرده و زده داخل!!! وااای خدا چقدر احمقه(خب اونجا همه گفتن الهی شکر که خودش نرفته و تحویل بگیره واگرنه اونجا شوکی که بهش وارد شده بود و بروز میداد و طرفم همسایه اس!!!)بابا و داداشم که میگفتن: خب چه عیب داره!تا مامان چادر رو نشون داد که قسمت که بالای سر قرار میگیره نه داخل میزنن نه ریشه بندی میکنن چون اصلا این ناحیه برش نمیخوره!و مامان که غصه میخورد: چادرم دیگه از سکه افتاد:( چادر میلیونی رو باید بندازم بره...و بابا اینا که تا زمانی من مداخله نکرده بودم، میگفتن: امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 12:47